حرفهایی دربارۀ زندگی
حرفهای خودم و بقیه را دربارۀ زندگی نوشتم
پندنامهای برای خودم (به تقلید از جکسون براون)
شادمانی را به تأخیر ننداز. روی طرزفکرت همیشه کار کن. موقعی که حس میکنی به آخر خط رسیدهای، به خودت یک مهلت دیگر بده. با رفیق صمیمیات ازدواج کن. روز بدون آب و میوه نداشته باش. دنیای پدر و مادرت را کشف کن. وقتهایی که بیحوصلهای بیشتر از حد معمول به ظاهرت برس. از رنگ […]
من چند نفرم؟
یک: گوش کن بهم. وقتی به آدما میگی به لحاظ روحی خستهام، لازمه تنها باشم یه مدت، کار نکنم، سوالجواب نشم و فقط به مغزم استراحت بدم و زندگیمو مرور کنم قبول نمیکنن ازت. واسه همین ادای آدمایی رو دربیار که میگرن دارن، یا مثلاً سینوزیتشون چند وقت یه بار اوت میکنه، خلاصه که درگیر […]
من نوشتن را به حرفزدن ترجیح میدهم
پیرزنی در من زندگی میکند که چند روزی است از تهران بیرون زده و رفته توی یک شهر کوچکِ بیابانی، به دور از شلوغیها دارد وقت زیادی را در اتاقی کوچک سپری میکند. او اساساً آدم گذشتهنگری است و حسرت هر کارِ کوچک و بزرگی را که باید میکرده و نکرده، میخورَد. خیلیوقتها هم از […]
چرا باید به نوشتن امیدوار بود؟
من زیاد کاغذ سیاه میکنم. شاید مشکل کمعمقیام هم، همین زیاد نوشتن باشد چون حتی فرصت نمیکنم نوشتههایم را دوباره بخوانم. به همین خاطر، من هم کمحافظهام. آنقدر هم شلختهنویس هستم که نمیتوانم آنچه نوشتهام را پیدا کنم. خلاصه که انگار بله. من هم چندان فرقی با شما که نمینویسید ندارم؛ دستِ کم حالا حالاها بین […]
هنر در خدمت زندگی
من دوست ندارم از آن آدمهایی باشم که عاقبت خودکشی میکنند. چون من سراغ نوشتن رفتم تا از زندگیام لذت ببرم و رضایت خاطر را تجربه کنم. سراغ نوشتن رفتم چون میخواستم ذهنم را از سوالاتی که هرگز جوابی برایشان نیست برهانم. چون میخواستم از شر آن فیلسوفبازیهای افراطگونهام که مرا روی مبل و تخت […]
چگونه به روابطمان گند بزنیم؟
نادر ابراهیمی در چهل نامۀ کوتاه به همسرم، از غم میگوید، از معنای زندگی، از روزمرگی، از دوست داشتن، از کملطفیهای گاهبهگاه خودش، از نداریها و مشکلات اقتصادی، از دغدغههای اجتماعی، از اهمیت آگاهی سیاسی زنان، از علاقهاش به نوشتن و … اما من دوست دارم در این پست کوتاه درباره فقط و فقط یک […]