فاطمه ابراهیمی

به پیش

instagram [#222]Created with Sketch.

من زیاد کاغذ سیاه می‌کنم. شاید مشکل کم‌عمقی‌ام هم، همین زیاد نوشتن باشد چون حتی فرصت نمی‌کنم نوشته‌هایم را دوباره بخوانم.

به همین خاطر، من هم کم‌حافظه‌ام.

آنقدر هم شلخته‌نویس هستم که نمی‌توانم آنچه نوشته‌ام را پیدا کنم.

خلاصه که انگار بله. من هم چندان فرقی با شما که نمی‌نویسید ندارم؛ دستِ کم حالا حالاها بین من و شما تفاوت چندانی نیست.

من با نوشتن شاید کمی زودتر حال روحی‌ام بهتر شود و زودتر از شما بعد از زمین خوردن پا بگیرم. شاید زودتر از شما از شب و روزهای مه‌آلودِ ابهام خارج شوم. شاید زودتر از شما گاردم را پایین بیاورم و دیوارهای متعصبانه‌ام را بشکنم. و در یک جمله من احتمالاً با نوشتن فقط پاسخِ سریع‌تر وبهتری بدهم. اما درنهایت من هم در برخی موارد مثل اکثر شما هستم؛ فراموشکار و دور از اینجا و اکنون. من هم راهم را گم می‌کنم و بی‌معنایی خِرَم را می‌چسبد. من هم هرچه خودم را اسیر این آرزو و آن آرزو می‌کنم، گاهی انگار همان‌ها می‌خواهند مرگم را جلو بیاندازند. گاهی همان‌ها می‌خواهند تلخیِ نسیه به خوردم بدهند درواقع با این ادا اطوارهایی که من دارم سهمم اگر یک پرس غصه خوردن باشد از بس کنترلگرم و نابینا، دو پُرس دو پُرس به خورد خودم می‌دهم.

حرفم این است: با یک سال و دو سال نوشتن شاید هیچ فرقی با کسی که نمی‌نویسد نکنیم. من اما امیدوارانه به نوشتن دخیل بسته‌ام. چون ما که وقت داریم و اهل سرمایه‌گذاری هم هستیم، همیشه بوده‌ایم؛ همه‌مان. همین‌که به‌دنیا می‌آییم، یعنی روی ما سرمایه‌گذاری شده؛ عصای پیری کوری بشویم، سری تو سرها بشویم، عزیز و محترم بشویم، نامی و محبوب بشویم؛ این از پدر و مادر خودمان. پدر و مادر بقیه هم که روی خوب عروس و دامادی از ما در بیاید، حساب باز می‌کنند. حکومت روی خون ما و … خلاصه که انگار همه روی ما سرمایه‌گذاری کرده و می‌کنند، الّا خودمان.

من ننویسم که درخت‌ها برای خط‌خط‌هایی من قطع نشوند؟ خب برای خط‌خطی های بقیه که می‌میرند! بعد هم، من برای اینکه زنده بمانم هزینه دارم و هزینه‌اش نوشتن است. من تا همین‌جای کار هم، با نوشتن زنده مانده‌ام؛ این توجیهات را وقتی سر هم می‌کنم که از هدر دادنِ کاغذ برای نوشتنِ چرندیاتم شرمنده می‌شوم.

از اول می‌گفتم:« با یک روز دو روز نوشتن که اوضاعت تغییر نمی‌کند! اقلاکم باید دو هفته بنویسی. بعد گفتم توی دو هفته که اردیبهشت هم نمی‌شود، تو دو ماه بنویس. خب با دوماه بچه هم با دنیایی از ناتوانی‌ها زاییده نمی‌شود. دوسال هم که تازه تاتی‌تاتی و دیب دمَنی گفتن است.» خلاصه که حالا به نظرم 20 سال با ننوشتن زندگی کرده‌ام و برای بی‌اثر کردن آن روزها اقلاکم 20 سال دیگر زمان می‌خواهم. تازه اگر گذشته خون نباشد که اگر باشد زحمت و آب سرد و سوزِ دست دارد؛ دستِ آخر هم لکه‌اش می‌مانَد. پس با این حساب و کتابی که من کردم، راحت 40 سال دیگر زمان لازم دارم.

محض اطلاعتان، این چند وقت یک‌بار منتشرکردن‌ها هم، همان هُل‌های (الکیِ یا راستکی) دلخوش‌کننده است؛که بگوییم هستیم، و شما بگویید تنت سلامت.

9 پاسخ

  1. خوبیش اینه که یه راهی واسه طی کردن داری یکم دلخوشی واست میاره. شاید این بیت از سعدی به درد همه مون بخوره.
    به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
    که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

    موفق باشی

    1. ميدونم كجاشو دوست داشتم؟
      همينكه به دنيا امده ايم يعني روي ما سرمايه گذاري شده است.
      بنويس فاطمه جان . بنويس 🙂

      1. عالی درود بر شما
        نوشتن شما انگیزه ای بود برای من که برای ننوشتن گاهی توجیهاتی برای خودم دارم
        زنده باد

  2. از سری دغدغه های منم این روزها نوشتن هست، سعی میکنم تمرین کنم و هرچند محاوره و خاله زنکی بنویسم. به نظرم نوشتن درمان محسوب میشه. امیدوارم در این مسیر موفق باشین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *