وقتی خیلی خوابم میگیرد حالتهای آدمهای مست را پیدا میکنم.
الان که این پست را مینویسم غرق خواب هستم و مستِ مست.
در متن زیر اعترافهای یک مست را میخوانید:
- چند روز پیش رفتم مصاحبهی شغلی و از ترس اینکه قبول نشوم و دست خالی باقی نمانم، تصمیم گرفتم چیزهایی که از مصاحبه یاد گرفتم را یادداشت کنم. اینطوری خیالم راحت شد که از این مصاحبه بهرهمند شدم؛ چه قبول شوم چه نه.
- دلم برای دوستم تنگ شده؛ برای تینا که گذاشته رفته استرالیا. یادگاریاش را هم انگار توی خانه گم کردهام. خوشحالم که از محدودهی امنش فراتر رفته ولی ناراحتم که نمیتوانم در آغوش بگیرمش و از نزدیک ببینمش. امان از خارجِ دوستخوار.
- زهرا خواهر دو قلو و تنها دوست همیشه صمیمیام ازدواج کرده. عدد دانبار میگوید هر عاشق شدنی به اندازهی ازدستدادن دو دوست صمیمی خرج برمیدارد؛ من یکی از آن هزینهها هستم.
- بعد از سهسال خندیدن به جملهی دَرسَت را بخوان، علاقهات را در کنارش دنبال کن، حالا به واقعیتِ امنِ ضدافسردگیِ علاقه را در کنار یک چیزِ امن پیش ببر و ازش توقع پولسازی نداشته باش پی بردهام.
- نویسندههایی که مورد علاقهام نیستند: فکر کنم نادر ابراهیمی؛ چون خیلی مطلقگویی ازش دیدهام. و چند نفری که الان ذهنم یاری نمیکند.
- به نظرم تعداد خانمهای جذاب و زیبا بیشتر از آقایانِ جذاب و زیباست.
- پول را خیلی دوست دارم.
3 پاسخ
پست متفاوتی بود.
افکار مختلف مغز که به هر جایی سرک میکشند نیمه شب.
آرزوی موفقیت توی شغل جدید.
ممنونم
به جز مورد نادر ابراهیمی، بقیهش رو لمس کردم!