بیکاری شبیه فردی است که سعی میکند ساده زندگی کند.
او با شناخت ابعاد مختلف سادگی، واقعیت زندگیاش را به انتخاب خویش تبدیل میکند؛ نه یک بدشانسی تحمیلی و دوستنداشتنی.
بیکاری شبیه حضور یک دختر باحوصله و کنجکاو است در یک کتابخانۀ غنی و خلوت؛ با وقت خالی بسیار.
بیکاری شبیه فرصت است؛ فرصتهای فراوان یادگیری از آموزگار بیرحم زمین و معجزهگر جادویی آسمان.
بیکاری شبیه پسری 20 و چندساله است که میتواند خودش را به آرزوهای بزرگ دوران کودکیاش برساند؛ آرزوهای بزرگی که اگرچه حالا کوچک شدهاند ولی هنوز خوشطعم اند.
بیکاری شبیه آزادی است؛ آزادیِ زندانیشده.
بیکاری معمولاً شروع تغییرات ناخوشایند است.
بیکاری یادآور درد بیپولی و کمبودرفاه و فراتر از آن است.
بیکاریِ کوتاهمدت، بهترین دوستِ پیشرفت شغلی است.
بیکاری بلندمدت بیشتروقتها نقطۀ آغاز مسیر راحتطلبی و متوقعشدن است.
بیکاری مثل خمیر بازی است؛ هرکسی هرجور که دلش بخواهد با آن بازی میکند.
بیکاری انسانی زمینخورده است که بهتر است بلند شود.
بیکاری صفحه یا صفحههایی از کتاب زندگی همۀ آدمهاست؛ که در آن اتفاقات مهمی میافتد.
یک پاسخ
تیول
خیلی جالب بود که از همه جوانب بهش نگاه کرده بودی❤️✌️