دنبال فرهنگ شیطان در طاقچه میگردی و چون پیدایش نمیکنی فرهنگ گفتههای طنزآمیز را میگیری
شروع به خواندنش میکنی؛ بسیار تاملبرانگیز و جذاب است؛ بعضی جاها عصبانی میشوی چون جنسیتزده است، بعضی جاها حس میکنی به شوخ طبعیات اضافه میشود، بعضی جاها به کیفیت شوخیها غبطه میخوری.
هوس میکنی راجع به بعضی جملاتش یک صفحه (دست کم) بنویسی.
دوران پرکاریات است؛ به نهایت توان ازش استفاده میکنی که در روزهای کمکاری دلت به آن قرص باشد
لهله میزنی ساعت 16 برسد و بروی خانه؛
در خانه دوش آب گرم منتظر توست؛
تار و صدای غذاخوردن یک حلزون و حشی و آرامشی که متعلق به خانه است.
چیزها مطابق میل تو پیش نمیرود، کار پیش میآید و مجبوری دیرتر راه بیفتی؛ تاکسی گیرت نمیآید و با اتوبوس میروی؛ خیس از عرق میشوی و عصبانی.
مکالمهات در خانه طولانی و به بحث تیدیل میشود و خسته میشوی.
کمتر از انتظارت تار مینوازی و اصلا وقت نمیکنی سری به حلزون وحشی بزنی…
سریال میبینی با شام و بعد،
با اینکه خوابت میآید، خوابت نمیبرد.
دیرتر از همیشه میخوابی و عواقبش را پیشبینی میکنی.