صبح که چشم باز کردم گفتم:« دوباره باید بگویم بله چشم. دوباره باید دادوبیداد را تحمل کنم و بداخلاقی را.»
کاش پول مطرح نبود در زندگی؛ وقت زیادی بابت پولدرآوردن هدر میرود. البته اگر پولدرآوردن از طریق ارزشآفریدن باشد فکر نکنم وقتی تلف شود بلکه حتی…
پولدرآوردن انگیزۀ خوبی است برای کارکردن، در روز مصاحبه این را به عنوان مهمترین دلیلم برای کارکردن اعلام کردم.
دلم سفر میخواهد؛ در تابستان سفر به یک جای خنک و سبز و کوهستانی.
سفر به همدان مثلا، آن هم با سرزدن به غار علیصدر؛ چرا علیصدر؟
دلخوشیهایی دارم و نگرانی که مبادا موقعیتی پیش بیاید که ازدستشان بدهم؛ مثلا ویدیوکال با سام. همهش نگرانم نکند زیادی بشود و خستهاش کنم؟ گاهی از حرفزدن لذت میبرم و بعد نگران میشوم که زیادهگویی نکرده باشم؟ خودافشایی بیشازاندازه نکرده باشم.
وقتی از سختی زندگی مینالم خیلیها هستند که فوری ربطش میدهند به ازدواجم؛ دعوات شده باهاش؟ رابطهت نابهسامونه؟ دوست دارم جاجمنتالبودنشان را از مغزشان بمکم و تف کنم توی توالت. عصبانیام میکنند و خیال کشتنشان را در ذهن میبافم.
بگذریم.
من اگر میخواستم به حرفهای دیگران که پشت سرم میزنند اهمیت بدهم، هرگز نمیتوانستم دست به انتشار بزنم. اما خب حرفهاشان بیتاثیر نیست و گاهی با اعصابخرد منتشر میکنم.
قهوه برایم خاصیت ضدافسردگی ندارد، ولی شبیه دوپینگ است و واقعاً سرحال میآوردم. گاهی حتی نمیگذارد سر جایم بند بشوم و خب اینجوروقتها خداراشکر که نوشتن هست تا روی کیبورد بدوم و بدوم و بدوم.
دیدن موهای سفید کسانی که دوستشان دارم غمگینم میکند و ترس میاندازد به دلم که نکند من غصهشان دادهام؟ اگرچه همیشه کوشان بودهام که خندهآفرین باشم.
چه نامی روی این متن تکهپاره بگذارم؟
بینام میگذارمش.