در قلمروی نوشتاردرمانی
در قلمروی نوشتاردرمانی همه چیز به وقت خودش بااهمیت است؛ گاهی دربارهی شغلات مینویسی، گاهی دربارهی زندگی مشترکت، گاهی دربارهی سایر روابطت.
در قلمروی نوشتاردرمانی مینویسی علیرغم اینکه پزشکی، مهندسی، خانهداری، پرستاری، معلمی، مکانیکی، بنایی، نقاشی و … .
در قلمروی نوشتاردرمانی به صرفن نوشتاردرمانی اکتفا نمیکنی و میزییی؛ با تمام وجودت.
در قلمروی نوشتاردرمانی به هرچه لازم ببینی عمل میکنی و گزارشی از آزمون و خطاهایت را ثبت میکنی.
در قلمروی نوشتاردرمانی، به کنارآمدن و پذیرش بهعنوان یک راهحل نگاه میکنی.
سلاحِ نوشتاردرمانی
گاهی آدم در زندگی تنها میشود، گاهی بیکار میشود، گاهی بیمار میشود، گاهی دلگیر میشود، گاهی بیپول میشود، گاهی عقب میافتد از آن چه انتظارش را داشته، گاهی نیاز به استراحت دارد…
نوشتاردرمانی سلاحی است که با آن به جنگ بطالت میروی؟ سلاحی است که بیکاری و بیماری و بیپولی را جراحی میکنی؟ شاید هم سلاحی است برای یافتن گنجِ درونِ اتفاقات بیرونی و درونی.
نوشتاردرمانی بس است
اوضاع خوب است. درحال حاضر مسئلهای وجود ندارد که آن را روی کاغذ بیاوری و حس و اندیشهات را دربارهی آن بنویسی. خبر از خاطرهی تلخی که آزارت بدهد نیست.
زندگیت دارد روال طبیعی خودش را طی میکند و غالبا حسهای مثبتِ قوی را تجربه میکنی.
پس نوشتاردرمانی بس است؟
خیر.
حال خوب و خاطرات خوب چه میشود؟ مگر نوشتن کاریست برای وقتهای بیحالی و بدحالی؟
در هر شرایطی بنویس و به تعریف تازهای از واقعیت زندگی برس.
با نوشتاردرمانی چه به دست آوردم؟
پاسخ به این سوال نیاز به خودافشایی دارد و همین سختش میکند.
بیشترین دستآوردم به گونهایست که خودم متوجه آن شدهام و شاید نمای بیرونی آن مثل مرتبکردن یک میز نامرتب، به چشم نیاید.
من اکثر قدمهای بعدی ام را در زندگی، با نوشتن مشخص کردهام و پای در آن نهادم؛ چه قدر درآمد داشته باشم و پسانداز کنم. در مسیر شغلیام چه تغییراتی ایجاد کنم. چگونه به روابطم عمق بدهم و یا برخی را کمرنگ و به تدریج حذف کنم.
دستآوردهایم همه در جریاناند و شبیه مدال نیستند که روی دیوار بزنم و واضح و تمامشده باشد.
نوشتاردرمانی مرا در زندگی جاری کرده است و از رکود خواسته و ناخواسته رهانیده.
گاهی زیستم و بعد نوشتم، گاهی هم برعکس.
من با نوشتاردرمانی احساس کسی را دارم که کنار یک رودخانه میزیَد، نه کنار یک برکه.
زری نوشتاردرمانی را دوست ندارد
ـ چون دوست ندارد گریهاش بگیرد.
ـ چون منتظر است ابتدا به آمادگی کامل برسد و بعد بیاغازد.
ـ چون حرفزدن با دوست خوبش را به نوشتن ترجیح میدهد.
ـ چون سکوت و غرقشدن در افکارش را به نوشتن ترجیح میدهد.
ـ چون نگران است نوشتههایش را کسی بخواند.
ـ چون پیش از آنکه تجربهاش کند، فاتحهاش را خوانده و حکم کرده که نوشتن بیفایده است.
ـ چون به نظرش نوشتن برای مدرسه است و بعد هم برای هرکسی که بخواهد نویسنده شود.
داستانهایی دربارهی نوشتاردرمانی
آدمهای معمولیِ زیادی برای کنارآمدن با غم و غصههای بزرگشان شروع به نوشتن کردند.
مثلاً کتاب آنجا که دیگر دلیلی نیست از نشر برج؛ دربارهی مادری است که پسر نوجوانش را به سبب خودکشی از دست داده.
یا فراتر از بودن اثری از کریستین بوبن که دربارهی کنارآمدن با اندوه از دستدادن معشوقش نوشته شده است.
یا مینی سریال unorthodox که بر اساس زندگی واقعی زنی ساخته شده که با نوشتن، مسیر زندگیاش را برای همیشه تغییر داده است.
خود من هم کتابهای نیمهتمام یا دورریختهی بسیاری را برای کنارآمدن با ناکامیهایم نوشته و مینویسم.
به این میگویند نوشتاردرمانی
– اینکه نوشتهای را منتشر میکنی؟
+ نه.
– کسبوکارت نوشتن است که اینقدر مینویسی؟
+ نه.
– از کسی میخواهی که نوشتههایت را نقد و بررسی کند تا بهتر بنویسی؟
+ نه.
– پس با این نوشتهها چهکار میکنی؟
+ به این میگویند نوشتاردرمانی؛ نه منتشر میکنم، نه از آن پول درمیآورم، نه برای کسی میخوانمشان-گاهی برای تراپیستم میخوانم و دربارهشان حرف میزنیم- و نه برای نوشتنشان تحقیق میکنم. فقط مینویسم و میکوشم در آن غرق شوم تا دربارهی خودم به شناخت برسم.
دستورالعملهای نوشتاردرمانی*
یک خاطرهی رنجآور که هنوز آزارتان میدهد را انتخاب کنید و دربارهی آن بنویسید.
(نوشتههایتان شخصی است؛ مراقب باشید کسی آنها را نخوانَد.)
حین نوشتن بکوشید ارتباط آن خاطره را با دوران کودکی، والدین، دوستها و خویشان درجه یک پیدا کنید. این خاطره چه ارتباطی با زندگی فعلی شما دارد؟ یا با کسی که در گذشته بودید؟ یا در آینده خواهید شد؟
فراموش نکنید که باید بیوقفه بنویسید.
پس از اتمام نوشتن -که دست کم بیست دقیقه طول میکشد- از خود بپرسید:
۱ـ حادترین افکار و احساساتتان را چه قدر ابراز کردید؟
۲ـ الآن چهقدر احساس غمگینی یا ناراحتی میکنید؟
۳ـ این نوشتن چه قدر برایتان مفید و مهم بود؟
*کل این مطلب برگرفته از کتاب نیروی التیامبخشِ نوشتن است.
خواندن در نوشتاردرمانی
به قول نویسندهای:« نثر تو، اندیشهی توست»
وقتی مینویسی -در مدت طولانی- راهی نداری جز اینکه اندیشهات را قوت ببخشی.
از تکرار مکررات خسته میشوی؛ از اینکه فکرها و حرفهایت راهی باز نمیکنند و خلاقیتی ندارند.
بعد از مدتی نوشتن، حتی برای دل خودت، ترجیح میدهی بیشتر از قبل بخوانی.
مینویسی و مسئلهای را طرح میکنی و هرچه در ذهن داری را روی کاغذ میآوری و چون چیزی دستگیرت نمیشود، میخوانی و
چه خواندنی لذتبخشتر از «از روی هوس خواندن» طوریکه در زندگی روزمرهات کاربرد داشته باشد؟
میخوانی تا به چیزی برسی که تو را بتواند توصیف کند چون شاید خود از توصیف خویش ناتوان شدهای.
میخوانی و میخوانی و میدانی که فقط با خواندن است که کلمات بیشتری میآموزی برای وصف حال خویش، چیزها، شرایط.
مثلث خواندن، نوشتن و زیستن است که اندیشهات را میسازد.
یک نکته دربارهی نوشتاردرمانی
نوشتن را آغاز کنید و برای ادامهی آن از یک تراپیست خِبره کمک بگیرید.
همین.
نه،نه. این نکته جامعتر است:
بنویسید،
بیندیشید،
بنویسید،
بخوانید،
بنویسید،
تجربه کنید،
و باز هم بنویسید.
و البته منتظر ابتدای ماه و ابتدای هفته و ابتدای روز نباشید؛ همین حالا شروع کنید.
ادامه دارد…
یک پاسخ
ممنون