وقتی نوشتن را شروع کردم، سراغش نمیرفتم مگر در شرایط خاص. مثلاً خشمی، غصهای.
مدتی گذشت و با ورق زدن نوشتههایم احساس کردم که افسرده به نظر میرسم. هرچه نوشته بودم بوی غم میداد و فغان از زندگی. من اما فوری به خودم برچسب افسرده بودن را نزدم. در عوض برنامۀ نوشتاریام را تغییر دادم و هر روز نوشتم؛ فارغازاینکه چه احساسی دارم. میخواستم مدرک جمع کنم.
بعد از سه ماه، وقتی به نوشتههایم نگاه کردم دیدم که روزهای خوش هم داشتهام. البته در این روزها با بیرحمی تمام، خیلی کوتاه نوشته بودم:
امروز آنقدر روز خوبی بود که حد نداشت؛ من امروز را با قلبم احساس کردم.
یا مثلاً روزهایی هم بود که اصلاً ننوشته بودم و در عوض فقط گفته بودم: ببخشید که این مدت چیزی ننوشتهام. از بس سَرَم گرمِِ شادیهای زندگی بود که تو را یادم رفت.
در حالیکه دربارۀ روزهایی که ناراحت بودم و بیحوصله، مفصل نوشته بودم؛ با جزئیات تمام وکمال.
اما همین که خودم را متعهد به روزانهنویسی کرده بودم باعث شد تا جلوی ذهن تحریفگرم را بگیرم و موقع ارزیابی کل زندگیام، فقط نیمۀ خالی لیوان را نبینم.
من با روزانهنویسی جلوی بعضی از خطاهای شناختی ذهنم را میگیرم.
و اما روزانهنویسی چیست و چگونه انجامش بدهیم؟
با روزانهنویسی است که میتوانید به نوشتههایتان و حدیث نفستان اعتماد کنید و براساس آنها تصمیم بگیرید و خود را ارزیابی کنید. چون باور دارید که فقط از روزهای بد ننوشتهاید؛ و همه روزها را ثبت کردهاید.
وقتی که روزانهنویسی میکنیم به این معناست که هر لحظهای که دلمان بخواهد چیزی بگوییم یا حالی بر ما رخ بدهد، چه مثبت و چه منفی، دفتر و خودکاری دم دست داشته باشیم تا حرفها و احساساتمان را بروز بدهیم.
جولیا کامرون در کتاب حق نوشتن پیشنهاد میکند که روزانه حداقل 10 دقیقه، صرفِ نوشتن کنید. این دقایق میتوانند همان دقایق پیش از خواب باشند. روزتان را در چند جملۀ ساده مرور کنید. مثلاً: امروز هم با اولین زنگ ساعتم از خواب بیدار نشدم. و طبق معمول صبحانه نخورده بیرون زدم. دست کم به موقع رسیدم و توانستم تا قبل از به پایان رسیدن روز کاری وظایفم را انجام بدهم. اگرچه تحمل همکارِ از زیرِکاردررُوای که بارِ تمامِ پروژه را روی دوش من انداخته سخت است، ولی همینکه خودم را از انرژی منفیاش سالم نگه داشتم اتفاق خوبی بود. امروز هم آب فراوان نوشیدم و…؟
جولیا کامرون میگوید سعی کنید از دل این ده دقیقه نوشتنها، یک سؤال بیرون بکشید و به ضمیر ناخودآگاهتان بفرسیتد و بخوابید.
مثلاً: چطور میتوانم بدون جنگ و جدال، به همکارم بفهمانم که این پروژه برای او هم هست و کمی برای کار مشترکمان دل بسوزاند؟ اصلاً اگر این پروژه را با فرد دیگری شریک شوم چه میشود؟ من چگونه میتوانم این مشکل را حل کنم؟
و در نهایت اینکه نگران نباشید اگر راهحلی به ذهنتان نمیرسد. صبح که بیدار شدید اگر پاسخی برای سوالتان وجود داشت، هنگام نوشتن صفحات صبحگاهی، یادداشتش کنید.
نکته مهم این است که در یادداشتهای شبانه، حتما از تغییرات مثبت کوچک هم بنویسید. مثلاً:
امروز به جای اینکه تاکسی سوار شم، کمی پیادهروی کردم. امروز به جای خوردن نوشابه، آبمیوۀ طبیعی خوردم. امروز غیرمستقیم به همکارم گفتم که باید برای این پروژه وقت بیشتری بگذارد. یا …
و اما صفحات صبحگاهی چه هستند؟
در این نوع از نوشتن بیشترین هدف برونریزی است و اینکه بتوانیم به ناخودآگاه خود متصل شویم و بگذاریم او حرف بزند و بگوید چه درسرش میگذرد. وقتی از خواب بیدار میشویم به نطر نمیرسد که حرف خاصی داشته باشیم. در روزانهنویسی و خاطرهنویسی اتفاق خاصی در بیرون یا درون ما رخ داده که باعث میشود پای نوشتن برویم. اما در صفحات صبحگاهی شاید خواب دیدن است که بتواند میل ما را به نوشتن ایجادکند. اما معمولاً با بیرغبتی سراغش میرویم ولی بعد از سه صفحه نوشتنِ بدونِ تحلیل و عقلانیت میگوییم چهقدر خوب شد که نوشتم.
درا دامه از آنچه که جولیا کامرون گفته میگویم، بهاضافۀ تجربۀ شخصی خودم.
جولیا کامرون در کتاب حق نوشتن:
صفحات صبحگاهی شاهد عینی زندگی ما هستند. آنها تماس آگاه با هدایت روحی و معنوی را افزایش میدهند. آنها روزهای ما را اولویت بندی میکنند و ضمن کوچککردن سانسورچی درونمان، ما را قادر میسازند تا آزادانهتر و مؤثرتر بنویسیم. حالا آنها دقیقاً چه هستند؟
صفحات صبحگاهی سه صفحۀ دستنویس روزانه هستند که دقیقاً جریان آگاهی را روی کاغذ میآورند. آنها دربارۀ هرچیزیاند که به ذهنتان خطور میکند. آنها ممکن است حقیر پرگله و شکایت، کسلکننده و خشمگین باشند. آنها ممکن است شاد، روشنگر، پر از بینش و بصیرت و موشکافانه باشند. هیچ راه نادرستی برای انجام دادن آنها نیست. شما فقط دستتان را روی کاغذ حرکت میدهید و هرچه به ذهنتان میرسد را مینویسید: سرفۀ بابا دارد بدتر میشود… یادم رفت غذای گربه بخرم… اتفاقات جلسۀ دیروز را دوست نداشتم…
و اما من آن را به شیوههای مختلفی تجربه کردهام. خوابالو خوابالو نوشتهام. بعد از اینکه بیدار شدم و کلی در جایم غلت خوردم نوشتهام. بعد از مسواک زدن و صبحانه خوردن. گاهی حتی بعد از رسیدن به محل کار و دانشگاه. بعد از کلی مکث و تأمل نوشتهام، تند و بیوقفه نوشتهام، با رویکرد گذشتهنگر نوشتهام، با رویکرد آیندهنگر هم. دربارۀ حسرتها،آرزوها و …
بعضی روزها هم که برایم به کاری کسلکننده تبدیل میشد و فکر میکردم تأثیر مثبتی روی من ندارد، به محض بیدار شدن کتاب میخواندم. شعر، چهار اثر، شفای زندگی و…
شاهین کلانتری دربارۀ صفحات صبحگاهی مفصل نوشته است.
و حالا سنت جذاب خاطرهنویسی.
که از بچگی با دیدن کارتون و فیلمها بارها جوگیر میشدم که خاطرهنویسی کنم اما خیلی زود کنار میگذاشتمش.
بعد هم در دوران راهنمایی مفهوماش را تغییر داد و از دیگران میخواستم که برایم خاطره بنویسند و البته آنها هم به یادگاری نوشتن میافتادند و زدن حرفهای کلیشهای؛ قطار زندگیات روی ریل خوشبختی… !
اما خاطرهنویسی سرشار از مشکلات تحریفی است. وقتی سعی کنیم با دیگران دربارۀ خاطرات مشترک صحبت کنیم بیشتر متوجه این تحریفها میشویم؛ طوریکه اصلاً انگار حرف از یک خاطرۀ مشخص و مشترک نیست. در عوض اینطور به نظر میرسد که چندین خاطره هستند که دارند به زور به هم ربط داده میشوند. پس اگر بناست خاطرهنویسی کنیم شاید بد نباشد که خاطراتمان را از چشم افراد دیگری که همراه ما بودند هم نگاه کنیم، چون بعاد نادیدۀ ماجرا برای ما آشکار میشود. در این صورت است که شاید بتوانیم اندازۀ خطاهای ذهنیمان را به حداقل برسانیم.
حالا میخواهم در این جا به مقایسۀ روزانهنویسی و خاطرهنویسی بپردازم.
در خاطرهنویسی شما بعد از گذشتن چند روز(یا مثلاً در آخرهفتهها) ماجراهایی را که سپری کردهاید و آنچه که بر شما گذشته است را مینویسید. نکتۀ مهمی که در خاطرهنویسی وجود دارد این است که افراد بعد از گذشتن زمانی نسبتاً طولانی آنچه را که به خاطر میآورند مینویسند. با توجه به اینکه ذهن دچار انواع خطاهای شناختی میشود، ممکن است که بسیاری از جزئیات مثبت یا منفی به طور ناخودآگاه یادآوری نشوند. فرض کنید بعد از یک هفتۀ کاری موفق، روز آخر که شما بعد از یک ترافیک سرسامآور و گم کردن کیف پولتان میآیید سروقت خاطرهنویسی. به نظرتان چه چیزهایی مینویسید؟ و آیا نوشتههای شما میتوانند نمودی ازکل هفتۀ از سرگذرانده باشند؟ به نظر شما این جا ذهنتان در دام تحریف گیر نمیافتد؟
من قصد ندارم بگویم این خوب است و آن یکی بد.
در این یادداشت قصد دارم با توجه به اینکه ممکن است مخاطب من علاقه به نوشتن داشته باشد یا نه، وقت آزاد نسبتاً زیادی داشته باشد یا نه و اینجور چیزها برایش مزایای هرکدام را توضیح بدهم. آنوقت او خودش میتواند انتخابهایی را به اولویت خودش پیش ببرد.
روزانهنویسی به خاطرهنویسی آلوده نیست. خاطرهنویس در روایت خاطره، حال و هزار چیز دیگر را هم مخلوط میکند. بهترین مثال برای روزهای عاشقانه است. در روزانهنویسیها تمام ماجراهای ساده و کوچک عاشقانه ثبت میشوند ولی اگر این رابطۀ عاشقانه به آخر برسد و ما تصمیم بگیریم دربارۀ آن بنویسیم، آن ماجرا اصلاً داستان شادی نخواهد بود که هیچ، سراسر غصه و درد میشود. چه بسیار خاطره نویسیهایی که کاملاً عکس چیزی را که اتفاق افتاده است روایت کرده اند و حتی از دروغ خود بیخبر بوده اند. بعضی از نویسندگان کتابهای خودشان را از همین روزانهنویسیها استخراج میکنند. هرچه فاصلۀ بین اتفاق افتاده شده و ثبت آن را کمترکنیم، به روزانهنویسی نزدیکتر و از خاطرهنویسی و مضرات آن دورتر میشویم.
و تفاوت یادداشتهای شبانه و صفحات صبحگاهی که هر دو شکلی از روزانه نویسی هستند در چیست؟
یادداشتهای شبانه را وقتی مینویسی که روزت را به پایان رساندهای و دیگر نمیتوانی به عقب برگردی، صفحات صبحگاهی را وقتی مینویسی که میدانی یک روز کامل داری و میتوانی بیشتر از هروقت دیگری برای بهتر پیش بردنش برنامهریزی کنی.
یادداشتهای شبانه باعث میشوند شب را راحت بخوابیم و صفحات صبحگاهی باعث میشوند روز را با دل و جانی سبکتر شروع کنیم.
خلاصه کنم؟
نوشتن شاید بزرگترین نعمت انسان قرن بیستویک است. نعمتی پایدار، ارزان و ارزشمند. حتی کم انجام دادنش هم بهتر از اصلاً انجام ندادنش است.