برای افزایش خودباوری و پارهای انگیزههای دیگر تصمیم گرفتم تنهایی به جایی سفر کنم و مدتی را در آنجا بگذرانم. به خاطر اینکه میخواستم ساده سفر کنم، وسایل زیادی با خودم برنداشتم مِن جمله کتابهایم را؛ یعنی ابزار اصلی کارم.
بعد از تقریباً سه روز دیدم که نهخیر، نمیشود اینطوری با فقط یک کتاب -آن هم کتابی غیرداستانی- زندگی کاریام را پیش ببرم.
برای همین رفتم کتابخانه و پنج کتاب را تقریباً با چشمبسته از قفسۀ ادبیات برداشتم و آمدم خانه که اصطلاحاً بیفتم رویشان.
اولین کتابی که شروعش کردم این بود:
همیشه شوهر- تئودور داستایوفسکی- انتشارات نگاه
مثل هر کتابخوانِ دیگری، خواندنش را از مقدمه شروع کردم.
در همان دو صفحۀ اول متوجه شدم که این کتاب را در دورهای از زندگیاش نوشته که غرق مشکلات بوده.
این دوره حزنانگیزترین دورانِ زندگی داستایوسکی است. بیماری او -صرع- هرروز شدیدتر میشد؛ کاملاً بیپول بود و تا گلو در قرض فرورفته بود. میل شدید به قمار بر او حکمفرمائی میکرد. گاهی در سوئیس، گاهی در ایتالیا زندگی میکرد و بهقدری از طلبکاران میترسید که جرئت نداشت به روسیه برگردد.
همینجا بود که توقف کردم و به زندگی خودم نگاه انداختم(و اکثر دوستانِ اهل قلمم)؛ نه خبری از قمار بود و هست، نه برای فرار از ایتالیا به سوئیس از فلان به فلان پناه میبردم و نه اصلاً شرایطش را به عنوان آدم مقروضِ بیپول دارم که همچین گشتوگذاری را -حتی باوجود دلهره- تجربه کنم…
او همینطور که بدشانسی میآورد (ابتلا به صرع) و البته خودش هم به زندگیاش گند میزد و جاهلی میکرد، وقتی را هم برای نوشتن جور میکرد و همین شد که حالا خیلیهایمان اگر از روسیه هیچی هم ندانیم، حداقل داستایوفسکی و برادران کارامازوف را میشناسیم.
خبر خوش اینکه اگر بدبختی زیاد دارید، دست به قلم شوید که بهترین فرصت است.
بیپولی
بیکاری
بیانگیزگی
ناامیدی
افسردگی و …
من فرض کردم که اهل کتاب هم هستید، اگر نیستید اهلش بشوید.
یک پاسخ
دور از ذهن نیست که با آه و حسرت میگویند داستایوفسکی.
آخر کدوممان در چنین شرایط اسفناکی میتوانیم دوام بیاوریم و بنویسیم؟
اتفاقاً همین امروز به تابآوری فکر میکردم. به اینکه چقدر جای کار دارم.
گویا وقتش رسیده کمی خودم را جمعوجور کنم.
مرسی بابت پست خوبت فاطمهجان🤍🙏🏻