یک پایم در دفتر است و یک پایم در بانکها؛ راضیام.
تنوع، پویایی و تحولاتی که در سازمانم هست برایم جذاب است؛ راضیام.
امروز ناهار نون و ماست خوردم و احساس سبکی میکنم؛ راضیام.
در فاصلۀ بین اتمام کارم در بانک و تاکسی گرفتن، سری به کتابفروشی بهشتی زدم و یک کتاب کوتاه خریدم؛ راضیام.
هر موقع در کارم بیانگیزه میشوم به صدای ریاست گوش میکنم :«که امروز دیگر جایی نیستیم که هنگام شروع بودیم- که روزهای پرفشاری را داشتهایم و با آنها مقابله کردهایم، جادههایی که مسیر ما از آن عبور میکند، آسفالتشده نیستند- که باید مشکلاتمان را به جای کوه، به مزرعهای سبز تبدیل کنیم»؛ راضیام.
شام را هم سبک خوردیم، همسرم شکمپرست و بهانهگیر نیست؛ راضیام.
ادامۀ سریال موفق succession را دیدیم، سریالی که درککردنش برایم راحت نیست؛ راضیام.
یادگرفتهام که با متنهای پیچیده و فیلمهای پیچیده کنار بیایم و از آنها نترسم؛ راضیام.
سعادت زناشویی را از تولستوی در طاقچه خریدم، کتابخواندن خوششانسی است؛ راضیام.
ساعت نُهونیم شب است و میخواهم بخوابم، این هفته را نیم ساعت زودتر بیدار میشوم که کمی نرمش کنم و زودتر به شرکت برسم. هرکسی قلقی دارد برای موفقیت و قلق من برای موفقیت در محیط کار، زودتر از موعد به شرکت رسیدن است؛ راضیام.
3 پاسخ
احسنت به خانم بانکی😜✌️❤️
قربون آقای کامپیوتری
با همه چالشها و سختی ها راضی بودن حس خوبی داره و امتیاز بزرگیه