چرا نویسندهبودن ارزشمند است؟
با نقل قولی از تکه داستان کوتاهِ اُدِت معمولی شروع میکنم: آقای بالزان عزیز …راستش رو بخواین قبل از اینکه شما رو بشناسم زندگی اغلب به نظرم زشت و تیره بود، درست مثل یکشنبهها بعدازظهر در شارلوروا وقتی آسمون گرفته. زشت مثل یک ماشین رختشویی که درست وقتی لازم دارین از کار میافته و دست […]