روزهایی که تصمیم میگیرم شیرینیجات نخورم و میخورم کم نیستند.
روزهایی که وقت نمیکنم تار تمرین کنم یا اگر هم بکنم در حد ده دقیقه یک ربع است کم نیستند.
شبهایی که خواب بیکیفیتی دارم کم نیستند.
روزهایی که حوصلهی دوش گرفتن ندارم کم نیستند.
روزهای بدون مطالعهام کم نیستند.
روزهای بدون تمرکز و خودآگاهیام کم نیستند.
روزهایی که حوصلهی کارکردن ندارم کم نیستند.
روزهایی که از خودم راضی نیستم کم نیستند.
روزهایی که هیچکس از من راضی نیست کم نیستند.
دنبال تعادل در زندگی میگردم و هرکار میکنم نمیتوانم دائما آن را برقرار کنم؛ رضا میگوید شاید تعادل زندگی همین بیتعادلی باشد.
«خوشباش که پختهاند سودای تو دی/فارغ شدهاند از تمنای تو دی
قصه چه کنم که بی تقاضای تو دی/ دادند قرار کار فردای تو دی»
ستایش (همکارم) میگوید ولی به نظر من خیلی چیزها به انتخاب خود آدم است؛ دو راهیهایی هست که باید دست به انتخاب زد.
من هم میگویم موافقم؛ به قول یک بنده خدایی:« در دایرۀ جبر خدا، مختاریم.»
این یکی-دو روز اخیر خیلی پرتکاپو شدهام و یک دوباری پیش آمده که وسط کارهایم از خدا قدرت و انرژی و توان بیشتری خواستهام.
به قول یک بنده خدای دیگر:«جوری دعا کن که انگار همه چیز وابسته به خداست و جوری کار کن که انگار همه چیز به تو وابسته است.»
خوشحالی امروزم متعلق به برادرم، حسن، است که دعوت مرا پذیرفت و ایدۀ مرا جدی گرفت و بعد از یک روز شلوغ کاری، حوصله به خرج داد و دستپخت خودش را برای مهمانی چهارشنبهسوریمان آورد.
یک پاسخ
همه از اینروزا زیاد دارن خوشحالم خوش گذشته بهتون