در تاکسی از فرصت مطالعهای که پیش آمد استفاده کردم؛ قدرت شروع ناقص را ادامه دادم. روز قبلش خواندم که یکی از قوانین نیوتن میگوید اجسام ساکن میل به سکون دارند و اجسامی که حرکت میکنند میل به حرکت. یعنی هرچیزی به بودن و ماندن خودش در همان حالتی که هست متمایل است. وقتی رسیدم خانه دست به اقدام زدم و گذاشتم پویایی در ادامۀ روزم نیز جاری بشود.
راس ساعت 0707 رسیدم شرکت؛ تقریبا یک ساعت زودتر از شروع تایم کاری. سری به یادداشت های روزانۀ کلونتری (به قول خودش) زدم (عادت روزهایی که زود به شرکت میرسم است)
ساعت 0839 است و کار هنوز اوج نگرفته؛ به تار گوش میسپارم و کمی خیام میخوانم و از ابیات آن رونویسی میکنم.
«از سبزه و می خیز بهشتی برساز / کانجا که بهشت است رسی یا نرسی»
0933 است این یادداشت را میخواهم در طول روز کامل کنم. یک نامه زدم و یک درخواست وجه ثبت کردم. نامهزدن در همه شرکتها یکجور است و این خوشحالکننده است که کاری بینالمللی یاد بگیرم ولی درخواست وجه ثبتکردن مختص اینجاست. کارهایی که فرد در سازمانی یاد میگیرد چنین تنوعی دارد من و خواهرم مدام به این سوال پاسخ میدهیم:« اگر از اینجا برویم، جای دیگر قبولمان میکنند بخاطر مهارت یا تخصصی که داریم؟»
دوست دارم تمام مطالبی که دربارۀ کار نوشتهام را یکجا مرتب کنم و در یک پیدی اف یا یک یادداشت بلند ارائه کنم. مخاطب نوشتههایم خودم در سنین پایینتر است- مثلن دوران نوجوانی. حرفهایی که دوست داشتم وقتی نوجوان بودم بهم میزدند را میزنم و امیدوارم اثرگذاری مثبت داشته باشد.
همواره از تاثیر منفی گذاشتن هراسانم؛ ولی نمیشود دغدغۀ تاثیرگذاری داشت و از این تهدید هم همیشه جان سالم به در برد.
ساعت 1320 است امروز زود از خواب بیدار شدم و بسیار هم فعالیت داشتم، زمان واقعا دارد دیر میگذرد. الآن باید ساعت 1550 میبود و من اینجا را مرتب میکردم که بعدش بروم خانه ولی نیست.
ساعت 1348 است، میخواهم دیگر به ساعت نگاه نکنم بلکه زود بگذرد.
ساعت 1545 است. کارم در شرکت به خوبی انجام شد و آمادهام برای بخش بعدی زندگی؛ برویم ببینیم چه برایمان در دست دارد!
بیست دقیقهای تار برایم کنار گذاشته بود و معاشرت با خواهرم. کمی قدمزدن و خریدن دو جوراب و خوردن یک فلافل پیازجعفری و خوابیدن در ساعت 23 و سایر جزئیات