تقریباً یکماه پیش بود که تصمیم گرفتم کتابهایی خاص را به عنوان کتابهای صبح انتخاب کنم و ما بقی را برای ادامۀ روز( حالا یا عصر یا شب). در حال حاضر کتابهای صبح را از میانِ غیرداستانیها انتخاب میکنم تا مهمهایی را به خودم یادآوری کنم و روی نظم ذهنی روزم تاثیر مستقیم و فوری و مستمر بگذارم.
ویژگی کتابهای صبح:
- تشویق به عملگرایی
- ایجاد انگیزه
- تحریک حلاقیت و ایدههای تازه
- تکرارِ ارزشها، عادتها و طرزفکرهای مهم (برای شخصِ خودم)
- یک کتابِ تکراری (که با بازخوانیاش تاثیر دو چندان بگیرم) و یک کتابِ تازه (خب نمیشود به کتابهای تازه بیتوجه بود)
- نویسندگانی که میخواهم جزو اولین معاشران من در آغاز روز باشند.
دلیل محکمی برای بازخوانیِ کتابِ انتخابیتان داشته باشید (فراموش نکنید که اصلاً لازم نیست بابتِ انتخابتان به کسی جز خودتان جواب پس بدهید.)
مثلاً من کتابِ اثرمرکب را انتخاب کردم چون صبروحوصلهاش را و دهها مثالی که اهمیتِ کارهای کوچک را یادآوری میکند میپسندم و دلیل دیگر توجه جدیِ نویسنده به تلاش و کوشش (یا همان خرکاریکردن) است.
و کتابِ تازهای که حرفش را زدم، رازهای بزرگسالی از ناهید عبدی است؛ به زودی مفصل دربارهاش مینویسم. ولی فعلاً به این یک یادداشت اکتفا کنید:
تو به خوابِ بیشتری نیاز داری نه جراحی مغز
«سالها طول کشید تا علم پزشکی تشخیص دهد وقتی کسی سردرد دارد، بهتر است به او آسپرین بدهیم یا توصیه کنیم بیشتر بخوابد به جای اینکه بلافاصله او را به اتاق عمل ببریم و مغزش را جراحی کنیم.»
خواندنِ این جمله از نسیم طالب مرا یاد داستانی به ظاهر غیرمرتبط ولی نزدیک به همین مضمون انداخت.
یکسالی میشد که در عقب ماشینم صدا میداد و من به خیال اینکه باید ماشین را در تعمیرگاه بخوابانم، ترجیح دادم با مشکل سر کنم تا در وقتِ اضافی برای تعمیرش اقدام کنم.
چند روز پیش صدای این در توجه یکی از دوستان را جلب کرد. سریع رفت و با یک پیچگوشتی برگشت و پیج ریزی را روی در سفت کرد. صدا کامل افتاد. کل این کار زیر یک دقیقه طول کشید.
یک راهکار ساده همان چیزی بود که نیازمندش بودم.
درست مثل خیلی از موقعیتهای دیگری که در آن با چالشی مواجه هستیم.
ذهن ما مشوش است.
به کارهای زیادی نمیرسیم.
از برنامههایمان مدام عقب میافتیم.
نمیتوانیم مشکلات را حل کنیم.
یکی از دلایلش این است که قبل از فکرکردن به راهکارهای ساده، به دنبال مسائل پیچیده میرویم.
همیشه نه ولی بسیاری از اوقات میتوان مسائل را سادهتر هم حل کرد.
میشود به راههایی ارزانتر، دردسترستر، پیشپاافتادهتر و سادهتر فکر کرد.
من معتقدم برای حل بسیاری از مشکلات پیچیده نمیتوان نسخهای ساده از راهکارها پیچید اما همیشه میتوان از بین انواعِ راهکارهایی که به آنها فکر میکنیم، اولویت را به راههای سادهتر هم داد
فوقش این است که اشتباه میکنیم و برمیگردیم و اصلاح میکنیم بدون اینکه زمان و انرژی و منابع زیادی را سوزانده باشیم.
هرجایی که پیچیدگی هست باید به دنبالِ درپای مشکلی بگردیم.
این سادگی است که نوید چشماندازی روشن را میدهد.
خوب است در مواجهه با مسائل مختلف، این گزینه را در کنار سایر گزینهها در ذهن داشته باشیم:
«من چطور میتوانم این مسئله را به روشی ساده حل کنم؟»
کتابهایی را برای شب انتخاب میکنم که قصدم از خواندنشان یادگیری مستقیم نیست.
در یادداشتی دیگر دربارۀ کتابهای شب بیشتر حرف میزنم.