در این مدت اخیر خیلی از سالهایی یاد میکنم که شش صبح بیدار میشدم و صبحانه خوردهنخورده، راهی دانشگاه میشدم. و بعد، آن را با الآن زندگیام مقایسه میکنم.
چهار سال پیاپی به رفتوآمد به جایی عادت کرده بودم که هرگز باعثوبانی خوشحالیام نبود. از تعطیل شدن به هر بهانهای، استقبال میکردم. شبیه کاراکترهای مَرد، در فیلمهای قدیمی شده بودم. شبها خسته و فلاکتزده به خانه برمیگشتم. با بدعنقی سلام میدادم و شام خوردهنخورده، میخوابیدم. اگر هم به خاطر وجود مهمان، و رسم ادب، باید بیدار میماندم، آنقدر چهرهام نزار و خسته بود که این و آن یا با چشمهایشان التماسم میکردند که بخوابم یا با دلرحمی فراوان، آن را به زبان میآوردند.
آدم باتجربهای نبودم و دل و جرئت چندانی هم نداشتم. تصور میکردم زندگی همین است؛ مجبور بودن به انجام کارهایی که دوستشان نداری. وقت و انرژی را پشت ترافیک و آلودگی هدر دادن و چلانده شدن در مترو و بیآرتی.
به تاخیر انداختن شادی، طبیعی بود. همۀ اطرافیانم همین کار را میکردند. شنبههایشان خر بود و چهارشنبههایشان خوشگل.
دنبال کردن علاقهمندیها، مخصوص تابستان بود. یعنی 9ماه حسرت تابستان گذشته را میخوردیم و آرزوی تابستان آینده را در سر میپروراندیم.
و من رکورد ناشاد ماندن را، در تاریخ زندگیام شکستم و 4سال، شادی حقیقی را عقب انداختم.
نمیدانم چهطور این کلهشقی توانست تا این حد ادامهدار بشود!
اما حالا، انگار وقتی به خانه برمیگردم تازه اول انرژیام است. انگار تا قبلش مشغول خوش گذرانی بودهام. حتی به ندرت پیش میآید که خستگی راه، در تنم بماند. اگر این روزها را تجربه نمیکردم، اگر در مصاحبۀ شغلی مربوط با رشته دانشگاهیام، پیش مصاحبه کننده اعتراف نمیکردم که به نوشتن، انگلیسی و خواندن علاقهمندم، الآن اشتباهی تکراری را با اسمی متفاوت در جایی دیگر، تکرار میکردم و هرگز نمیتوانستم بفهمم که میشود آدم لحظه به لحظۀ زندگیاش را دوست داشته باشد. هر روز شادی را تجربه کند، بیآنکه منتظر باشد آخر هفتهها از راه برسند و دلیلی برای شادمانی به او بدهند.
6 پاسخ
من هنوز درگیر این بخش از زندگیمم و نمیدونم به کجا ختم بشه امیدوارم بتونم از هر روز زندگیم لذت ببرم..به معنای واقعی! متن کوتاه ولی دلچسب خیلی درکش میکنم
مرسی کریم عزیز از همراهیت و ممنونم که برام نظر گذاشتی. برات بهترینها رو آرزو دارم
میتونم بپرسم الان شغلت چیه فاطمه جان؟
درود بر شما نجمۀ عزیز. من در حال حاضر در مدرسۀ نویسندگی مشغول به کارم. البته اون زمان که این یادداشت رو نوشتم کارم حضوری بود، الان دورکارم.