فاطمه ابراهیمی

به پیش

instagram [#222]Created with Sketch.

پیکر زن، همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی|معرفی نمایشنامه‌ای رومانیایی

«پیش‌تر ضرورت نوشتن برای من، نه گفتن بود به دنیایی که در آن زندگی می‌کردم. حالا برای من ضرورت، نوشتن دربارۀ رابطه‌های مشکوکی‌ست که انسان با آسمان و مرگ و اخلاقیات و عشق و تنهایی در زندگی‌اش دارد.»

جملۀ بالا از ماتئی ویسنی‌یک است. نویسنده‌ای که کلاً دو کتاب ازش خوانده‌ام. یکی داستان یک پاندا به روایت یک ساکسیفونیست… که  چند سال پیش خواندم و چیز زیادی ازش یادم نمانده. ضمناً مدل کتاب‌خواندنم در آن زمان با حالا خیلی فرق داشت که بگذریم. و دیگری که عکسش را می‌بینید.

در هفته‌ای که گذشت چشمم به کتابِ پیکر زن، همچون یک میدان نبرد در جنگ بوسنی خورد و به خاطر قدوقوارۀ جیبی کتاب راحت توی کیف کوچکم جا شد و در مسیر خانه به محل‌کار و برعکس، شروع به خواندنش کردم.

جنگ چهرۀ خیلی زشت، دردناک و عذاب‌آوری دارد. نمی‌دانم کجا خوانده‌ بودم که نشان‌دادن این زشتی و ایجاد تنفر نسبت به جنگ، آدم را به صلح مشتاق و مشتاق‌تر می‌کند.

کتاب‌های زیادی دربارۀ جنگ وچود دارند، یکی دیگر از آن‌ها کتاب جنگ چهرۀ زنانه ندارد است که نویسندۀ آن برندۀ جایزۀ نوبل هم شده است. بگذریم.

این نمایشنامه، جزو تلخ‌ترین خوانده‌های من است و واقعاً نمی‌دانم کدام قسمت‌های آن را این‌جا تایپ کنم تا شما بخوانید.

به عقیدۀ نویسنده مردانی که در جنگ‌ها به زنان تجاوز می‌کنند، خیلی وقت‌ها دلیل‌شان شهوت نیست. بلکه دلیل اصلی این است که این کار را، جزو سخت‌ترین ضربه‌ها به دشمن می‌دانند و برای همین در جنگ‌ها، پیکر زن، همچون یک میدان نبرد تلقی می‌شود.

نویسنده موفق شده به وضوح تمام و کمال این زشتی سرشارِ جنگ را به نمایش بگذارد و این یعنی نمایشنامه به هدفش رسیده است.

بخش‌هایی از کتاب را با هم بخوانیم:

دورا: من از کشورم متنفرم.

کیت: آدم نمی‌تونه از کشورش متنفر باشه.

.

.

.

کیت: کشورت یه تصویر داره. تو همیشه این تصویر رو توی دلت نگه‌ می‌داری.

دورا: می‌خوای بدونی من توی دلم چه تصویری از کشورم دارم؟ دلت می‌خواد بدونی؟ کشور من تصویر یه سرباز مست و حیران رو داره که خنجرش رو روی پاچۀ شلوار ارتشی‌ش تمیز می‌کنه و توی غلافش می‌ذاره. بعدش روی جسد مردی که خرخره‌ش رو بریده تف می‌کنه.

کشور من تصویر یه پیرمردی رو داره که از صف پناهنده‌ها بیرون می‌آد و برای این‌که خستگی درکنه روی علف‌ها دراز می‌کشه. روی علف‌هایی که توش یه مین ضدنفر خاک شده. کشور من همون پدریه که هرروز برای دخنر هفت‌ساله‌اش که سیصد و چهل‌ و شش روزه که مرده یه عروسک می‌سازه.

تصاویر کمتر تلخ را این‌جا تایپ کردم، چون واقعاً طاقتش را نداشتم(البته همین‌ها هم خیلی تلخ بودند).

نویسنده متولد رومانی‌ست و به علت خفقان دورۀ کمونیستی رومانی، به فرانسه پناهنده شد. او می‌گوید: «من مردی هستم که میان دو فرهنگ زندگی می‌کنم. میان دو احساس، مردی که ریشه‌هایش در رومانی‌ست و بال‌هایش در فرانسه.»

به عنوان مبارز فرهنگی، ماتئی ایمان دارد که تئاتر و شعر می‌توانند شستشوی مغزی رژیم‌های دیکتاتوری را افشا نمایند…

و به نظر من، به تدریج بی‌اثر کند- البته تا به ثمر بنشیند سال‌های سال طول می‌کشد.

ولی اگر به ثمر بنشیند، ماندگار می‌شود. هر تغییری که آهسته رخ بدهد، ماندگار می‌‌شود.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *