سهشنبه صبح:
فکر میکردم تنبلم. با دوستی دربارۀ این موضوع حرف زدم و گفت نسل ما با نسل قبلی فرق میکند. آنها خوشبختی را در کار می دیدند و میبینند ولی ما فقط بخشی از خوشبختی را در کار میبینیم؛ آن هم کاری که دوستش داشته باشیم.
این سه-چهار روزی که بیمار بودم و نمیتوانستم راحت زندگی کنم، واقعا لحظهای به کار فکر هم نمیکردم. رهاشدن از درد و بلندشدن از تخت و شبیه آدم دم مرگ و درحال رنج نبودن بزرگترین خواستهام بود.
حالم که رو به بهبودی رفت، اوضاع تغییر کرد. حالا دلتنگ کار شده بودم؛ دلتنگ نوشتن؛ راهی که بلدم تا به شرکتم ارزش اضافه کنم؛ یعنی نوشتن آنچه که نوشتنی است؛ آن هم به خلاقانهترین و تازهترین شکل ممکن.
خواستم تیتر بزنم، دلتنگ سلامتی و کار دیدم نه واقعاً. بیش از آنکه دلتنگ کار شده باشم دلتنگ سلامتی از دسترفتهام بودم. حالا شاید در شرایطی که همه چیز به ویژه اوضاع سلامتیام به راه است در عمل به کار اهمیت و توجه بیشتری نشان بدهم ولی در شرایط غیرعادی مثل مریضی، بخواهم نخواهم سلامتی اهمیت خودش را توی صورتم میزند.
الان ساعت 12 ظهر روز سهشنبه است که بالاخره کمی بهتر شدم و آمدم سرکار. اما دوباره سردرد آمده سراغم و چه قدر شدید و دردناک است. راستش اگر این وضعیت بخواهد ادامهدار بشود دیگر نگرانیام برای کار هم بیشتر میشود. چون احتمالا اینجا کارمندی که بیمار باشد و اکثر روزها را نیاید سرکار یا اگر بیاید به خاطر دردی که دارد چندان توان تمرکز و انجام کار باکیفیت نداشته باشد زیاد به درد نخواهد خورد و بهتر است اخراجش کنند.
سهشنبه ساعت 3:
بعد از تجربۀ جلسات کوچینگ و چشیدن طعم کمیاب شنیدهشدن و دیدن افراد زیادی که برای خودشناسی از درمانگر کمک گرفتهاند و احساس نیاز شخصی خودم به صحبتکردن، خود را کشفکردن و کاهش اضطراب، باعث شد جلسات رواندرمانی را شروع کنم. امروز این مطلب خوب را خواندم و گفتم شاید همانقدر که برای من مفید بوده، برای شما هم باشد:
4 پاسخ
همیشه سلامت باشی ایشالا
مرسی در کنار دوستان و عزیزانی چون تو
امیدورم حالت بهتر شده باشه فاطمه جان. واقعن کار کردن موقع بیماری خیلی خیلی سخته.
مرسی صبا جان. ایشالا همیشه سلامت باشی