ارزشمندی ما چیزی نیست که ذاتاً نداشته باشیماش و لازم باشد به دستش بیاوریم.
ارزش ما به محض بهوجودآمدن و هستییافتنمان با ما همراه میشود.
هیچ چیز برای انسان باارزشتر از هستیاش نیست.
تنها دارایی ما زندگیست.
و هیچ راهی برای قدردانی از زندگی وجود ندارد، مگر به تمامی زیستن هر لحظه.
یعنی حالا که مینویسم با تمام وجود بنویسم.
وقتی که میبوسم با تمام وجود ببوسم.
وقتی کار میکنم با تمام وجود کار کنم.
وقتی گریه میکنم و سوگواری، با تمام وجود اینکار را بکنم.
یعنی همواره به یاد داشته باشم که من همیشه حرف و ایدهای برای نوشتن نخواهم داشت، پس حالا که چیزی برای گفتن دارم با دل و جان بگویمش.
یعنی همواره یادم باشد که فرصت بوسیدن تا ابد برایم فراهم نیست؛ پس حالا که میبوسم با دل و جان ببوسم.
حتمی نیست که همیشه شغلی داشته باشم، روزهای بیکاری در کمین است. پس حالا که کار میکنم با دل و جان کار کنم.
همیشه دلیلی برای گریستن و اندوهگینبودن ندارم؛ حالا که علاقه و دوستداشتنی بوده و با از دستدادنش اندوهگینم با دل و جان گریه کنم و اندوهم را حس کنم.
اینها بخشی از به تمامی زندگی را زیستن است…
کِی توان عملکردنش را خواهم داشت، نمیدانم. فعلاً فقط در حد دانستهها و خواندههاست…
و راستش را بخواهید، روزها و حال خوبم را با تمام وجود زندگی میکنم ولی هنوز با احساسات ناخوشایندم و روزهای سخت زندگی، نتوانستهام کنار بیایم و آنها را جزئی از خودم و زندگی بدانم.