محمدحسن معیری در دهم اردیبهشت ماه سال 1288 هجری شمسی در تهران متولد و در 24 آبان ماه سال 1347 دیده از جهان برگرفت و در مقبرۀ ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
رهی غزلسرای مشهورِ معاصر است که از شیوۀ کهنِ شعرسرودن پیروی میکرد. او از جهات مختلف تحت تأثیر شاعرانی همچون سعدی و حافظ و مولوی و صائب و حتی در مواردی، مسعود سعد سلمان، قرار داشته اما بیش از همه از سعدی مایه گرفته است.
غزل زیر، گنجینۀ دل، به نظر من یکی از بهترین غزلهای اوست:
چشم فروبسته اگر وا کنی
در تو بود هرچه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تو نیست
از تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
چارهٔ خود کن که طبیب خودی
غیر که غافل ز دل زار توست
بیخبر از مصلحت کار توست
بر حذر از مصلحتاندیش باش
مصلحتاندیش دل خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا؟
بیخبر از خویش چرایی؟ چرا؟
صید که درمانده ز هرسو شدهست
غفلت او دام ره او شدهست
تا ره غفلت سپرد پای تو
دام بود جای تو ای وای تو
خواجهٔ مقبل که ز خود غافلی
خواجه نهای بندهٔ نامقبلی
از ره غفلت به گدایی رسی
ور به خود آیی به خدایی رسی
پیر تهی کیسهٔ بیخانهای
داشت مکان در دل ویرانهای
روز به دریوزگی از بخت شوم
شام به ویرانه درون همچو بوم
گنج زری بود در آن خاکدان
چون پری از دیدهٔ مردم نهان
پای گدا بر سر آن گنج بود
لیک ز غفلت به غم و رنج بود
گنجصفت خانه به ویرانه داشت
غافل از آن گنج که در خانه داشت
عاقبت از فاقه و اندوه و رنج
مرد گدا مرد و نهان ماند گنج
ای شده نالان ز غم و رنج خویش
چند نداری خبر از گنج خویش؟
گنج تو باشد دل آگاه تو
گوهر تو اشک سحرگاه تو
مایهٔ امید مدان غیر را
کعبهٔ حاجات مخوان دیر را
غیر ز دلخواه تو آگاه نیست
زآن که دلی را به دلی راه نیست
خواهش مرهم ز دل ریش کن
هرچه طلب میکنی از خویش کن
منبع: دیوان کامل رهی معیری، انتشاراتِ سپهر ادب
3 پاسخ
از فیلم رسیدیم به چه شعر زیبایی
اره واقعن✌