
کتاب نونِ نوشتن| درسهای نوشتن از محمود دولتآبادی
کتاب نون نوشتن، باب آشنایی من با محمود دولتآبادی بود. همانطور که از عنوان مشخص است، موضوع کتاب مربوط به نوشتن و حواشی آن(چاپ و مجوز و…) است. البته به مباحث تاریخی، […]
کتاب نون نوشتن، باب آشنایی من با محمود دولتآبادی بود.
همانطور که از عنوان مشخص است، موضوع کتاب مربوط به نوشتن و حواشی آن(چاپ و مجوز و…) است. البته به مباحث تاریخی، سیاسی و اجتماعی هم در بعضی قسمتها پرداخته شده است. (که برای من جذاب نبودند)
من به عنوان هنرجوی نویسندگی، توجهم جلبِ قسمتهایی از کتاب شد که به نوشتن مربوط است.
در چند سطر زیر میتوانید برداشتهای مرا بخوانید:
- نوشتن ابرازی است برای عمیق اندیشیدن (نه صرفاً بیان و لفاظی)
تفاوت نویسندۀ موفق و ناموفق (که اسمی ازشان جایی نیست) در همین است. موفق: نویسندهای که در بند اندیشهورزی است و ناموفق: نویسندهای که در بند حرفزدن است.
- اگر اثری را میخوانید، بخوانید تا بفهمید؛ نه آنکه فقط خوانده باشید
ما به عنوانِ نویسندههای جوان و باذوق، هم به راحتی پول برای کتاب خرج میکنیم و هم اهل وقت گذاشتن برای خواندن هستیم. اما ممکن است درگیر این بشویم که فوری بگوییم فهمیدیم و وقت آن رسیده است که دیگران را نیز قانع کنیم. درحالیکه بعد از مطالعه، بیشترین زمان ما باید صرفِ گفتگو با خود بشود دربارۀ آنچه که خواندهایم و آنچه که قصد نوشتنش را داریم.
- هر نویسندهای باید به این سوال جواب بدهد که من برای چه مینویسم؟
و به نظر من بهروزکردن جواب این سوالات میتواند مسیر را برایمان روشنتر کند و ارادۀمان را به نوشتن، قویتر.
- نکتهای دربارۀ رمان نوشتن…
پایان داستان را نباید به رمان تحمیل کنیم… داستانهای چخوف را بخوانید.
- رئالیست بودن در نوشتن، به این معنا نیست که تو دل مردم را خالی کنیم
چرا که یکی از وظایف اصلی ادبیات، شناساندن ظرفیتها، استعدادها و امکاناتی است که هست(نادیده گرفته شده) و میتواند وحود داشته باشد.
فرضاً با نوشتهمان یاد فقرا بدهیم که دل به حال خودشان بسوزانند، یا دل به ناامیدی جوانان بدهیم و … آنوقت اصلاً چرا باشیم؟ اخبار، رسانهها، گفتگوهای هرروزۀ توی تاکسی و… هستند دیگر!
نظرات جالب محمود دولت آبادی دربارۀ نوشتن:
- وقتی از کار فاصله میگیرم وحشتِ دشواری آن مرا فرا میگیرد. اما چون غرق در کار میشوم چنان روان پیش میروم که انگار نوشتن در خواب و رویا انجام میگیرد.
- جالب است بیاورم که در آغاز کار حدود سیزده- چهارده شروع متفاوت نوشتهام که هیچکدام نتوانسته قانعم کند بهجز همان شروع اول که سرانجام مجاب شدهام و با رغبت البته، آن را برگزیدهام.
- پدرم نیز که یگانه منبع نیروبخش من بود، مرده بود و مادرم دورۀ احساس زوال درمانناپذیر خودش را در حد فاصل این و آن مطب دکتر، این و آن خانۀ سالمندان میگذرانید و من… چه سماجتی! من چرا باید مینوشتم؟ مجبور بودم؟ بله، مجبور بودم، شاید اگر درگیر و دچار نوشتن نمیشدم، روزگار مرا در مینوشت! و شاید میخواستم پاسخی به بودگاری خود بدهم.
در باب تجربۀ احساسات ناخوشایند
نکتۀ جالبی که موقع خواندن کتابهای خودزندگینامه توجهم را جلب میکند، واکنش آنها و راه عبور از احساسات ناخوشایندی مثل ناامیدی، سردرگمی، از دستدادن اعتمادبهنفس و… است. مثلاٌ:
یادداشت شمارۀ هفتم:
حهل! احساس میکنم که غرق در جهل هستم. جاهل نسبت به تمام پدیدههای مربوط و نامربوط. سردرگمی، کلاقگی و کمحوصلگی دارد بیچارهام میکند. بدتر از همه، بیگانگی؛ هرگز تا این دوره از زندگیام اینقدر نسبت به محیط و نسبت به روابط و شرایط، دچار احساس بیگانگی نشده بودهام. آیا فیالواقع روشنفکری متوقع و آزرده خاطر شده ام؟ لابد! و بالاخره یاس و نومیدی گریبانم را چسبیده است؛ چیزی که بدونِ تردید، از جهل و بیگانگی من نسبت به محیط و روابط ناشی میشود؟ گمان میکنم راهی باید باشد!
انتهای این پاراگراف سرشار از احساسات ناخوشایند، عبارتی با امیدواری تردیدآمیزی میبینیم که همین میتواند درس بزرگی باشد برای ما؛ مایی که غالباً در میان این حجم از احساسات منفی، قاطعانه ابراز ناامیدی میکنیم.
یا مثلاً در یادداشت سیزدهم:
هرچه بیشتر با جهان آشنا میشوم، بیشتر از آن وحشت میکنم. درواقع خود را دربرابر نیروهای قاهر و تعیینکنندۀ زندگی بیشتر ناتوان حس میکنم… هنرمند بیپندارهای شکوهمند که محمل آرزوهای بزرگ او هستند؛ چگونه میتواند ارزشهای برجستهای خلق کند؟
وحشتناک و نابودکننده خواهد بود آن لحظهای که این نومیدی مطلقِ زندگی انسان بشود! در چنان صورتی چه میتوان کرد؟ قطعاً راهی وجود خواهد داشت!
این بخش از یادداشتِ پنجاهوهشت هم جالب است:
دیرادیر اگر افسرده میشدم، آن افسردگی جندان دوام نمیآورد و خیلی زود بر آن غالب میآمدم به نیروی کار و آموختن و اندیشیدن به بهروزی همگان و با آرزومندی آزادی و آبادی و بازافراشتگی یک ملت…
قبل از تحویل سال
آقای دولت آبادی پایان هر سال از خودش میپرسد:
- در کجا هستم؟ چرا؟
- چه کردهام؟
- و توانایی چه کارهایی را خواهم داشت؟
- جامعه چه کرد و چه شد؟
البته به دید من، با توجه به سرعت بالای زندگی، و عوامل زیاد حواسپرتی، باید دستکم ماهی یکبار از خودمان سوال کنیم. سوالات درست و منحصربهفرد؛ سوالاتی که از زندگی خودمان برخاسته باشد و ما را به بیان جزئیات ترغیب کند.
جملات الهامبخش
درنهایت این نوشته را با جملات الهامبخش کتاب نون نوشتن، به پایان میرسانم:
-
مگر انسان بدونِ آرزوهای بزرگ میتواند این زندگی تحقیرشده را تحمل کند؟ و مگر غیر از ایناست که مردم در نهادِ خود با آرزوهای بزرگ زندگی میکنند؟
- خواندن و نوشتن مهمترین حادثۀ زندگی هر کودکی شمرده میشود که در جامعه و کشوری عقب افتاده متولد شده…
- یک لحظه فکر کردم نکند زندگی این قدرها که من بهش اهمیت میدهم، اهمیت نداشته باشد!
- یک ملت تا نتواند خود را بازشناسی و بازیابی کند، نخواهد توانست آهنگ حرکت خود را به سوی آینده نظم و سیاق ببخشد.
- ما میباید به ارزشها و بیارزشیهای خود، آشکارا آگاه شویم و به آن بیندیشیم تا نگهبانی از ارزشهای خود را بتوانیم بیاموزیم.
- آن سالها نام آرش بابِروز بود. اما من هرگز آنچه را که بابِ روز میشود، زیاد دوست نمیدارم؛ اگرچه آن نام، آرش باشد.
-
با دریغ باید گفت که مردم پذیرفتهاند تا دیگران دربارۀ سرنوشتشان تصمیم بگیرند، و همچنان منتظر تصمیماتی هستند که امیدوارند دربارهشان گرفته بشود. این خیلی بد است؛ خیلی بد است که یک ملت بپذیرد هیچ نقشی در تعیین سرنوشت خود نمیتواند داشته باشد. پذیرفتن حالتِ انفعالی صرف برای یک ملت مثل زهر او را مسموم میکند.
دیدگاهها
برای این پست 1 دیدگاه نوشته شده است.
فاطمه دوست خوبم بسیار لذت بردم از نوشتت لطفا بیشتر برای ما بنویس. منتظرت هستیم 😉